10/10/2009

مهر

این عکس از مجموعهء عکس هایی است که کسی در خوزستان گرفته است. آن را از سایت ایرانیان برداشته ام. برای دیدن عکس های بیشتری از عکاس، به صفحهء پیکاسای وی مراجعه کنید.
مسعود عزیز می گوید :
سلام ای کسی که یادی نمی کنی از کسی حتی به یک کلیک!نمی گویی در این خراب شده چه بر سر فلانی و بهمانی آمده است؟از خودت هم که چیزی نمی نویسی الا با قطره چکان.از آغاز رکود اقتصادی اشاره ای به مشکلاتت داشتی ولی دیگر خبری ندارم چه می کنی و در چه حالی هستی.روبراهی؟در این ایام نکبت بار اما امیدوار،راستش حوصله نوشتن هم سلب شده است.گویی فریز شده ایم.اخیراً داستانکی خواندم از احوال هموطنان غربت نشین که در آن یکی به دیگری می گفت:تا بزبان مادریت ننویسی در میهنت کودکی به دنیا نمی آید.حرف غریبی است ولی محض رضای خدا هم که شده دوکلوم فارسی بنویسحرفی بزنخطی بکش.
و من می گویم امشب به فارسی می نویسم تا در میهنم کودکان زیبا به دنیا بیایند. من ایرانیم. معلوم است که به فارسی می نویسم. فقط در این خانه به انگلیسی می نویسم تا حرف کودکان و زنان و مردان زیبای ایران را به دیگران، به غیر فارسی زبانان هم بگویم. مسعود عزیز بداند که لحظه ای از فکر ایران و هموطنانم دور نیستم. این روزها همه کمی کلافه و نگران هستیم اما نباید یادمان برود که ظرف چند روز کوتاه در تابستان امسال، ملت زیبای ایران چه رشید و چه شجاع و چه صلح دوست به چشم همهء جهانیان آمد. این روزگار نیز می گذرد و به روزهای بهتری خواهیم پیوست. امشب حافظ را باز کردم و این آمد:
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد
بهرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آب روی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
بیاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

با آرزوی پاییزی سرشار از امید و برداشت خرمنهای مهر و دوستی، شاد و سرزنده باشید دوستان عزیزم
نازی

5 comments:

Chakameh Azimpour said...

نازی جون، عاشق این نوشته شدم. از تو و مسعود عزیز تشکر فراوان

Nazy said...

سلام چکامهء عزیزم! چطوری دوست نازنینم؟ فسقلی چطور است؟ دلم برای اینجا نوشتن و دوستانم تنگ شد! می آیم بهت سر میزنم دوست من!

نازی

Anonymous said...

به قول خودت نازی نازی نازی!
سلام دست خودت (وآقا مسعود) درد نکنه خواهر جان
هر جور می نویسی قشنگه ولی ولی همچین یه دل و جگر آدم می نشینه!!:)
مرسی گلم

مرضیه

Anonymous said...

وای خدا چه جالب بود جریان گربه! قدمش مبارک
خدا فرستادش برات..چه اسمهای جالبی هم میزاری روز گربه هات به خصوص این یکی!
چند سالشه راستی؟
چند تا پستت را خوندم
مرسی

مرضیه

مسعود said...

رندان سلامت می کنند جان را غلامت می کنند
مستی زجامت می کنند مستان سلامت می کنند
شهری زتو زیر و زبر هم بی خبر هم باخبر
وی ازتو دل صاحب نظر مستان سلامت می کنند
همان شده ای که می شناسیم و انتظار داریم (بلاتشبیه مثل آن آگهی بازرگانی در تلویزیون ملی سابق:....نامی که می شناسید و به آن اطمینان دارید)پرکار و پر برکت.من که ترا می شناسم چقدر دلت برای این آب و خاک می تپد ، گفتن ندارد ، رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون ولی گاهی وقتها بد نیست این قند پارسی را به ینگه دنیا ببری که سابقاً تا بنگاله رفته بود.گرچه انصافاًانگلیسی را هم روان وساده می نویسی و شیرین!حکماً کان قند است آن....(به جای باریک می کشد،رها کنم).همین جا تشکر می کنم ازخانم عظیم پور که برخلاف نامش نوشتن را پس از موهبت وجود سیروس بکل رها کرده- شاید در سالروز تولدش چکامه ای بسراید - ایضاً از مرضیه خانم که اینروزها باران لطفش بر طبیعت پیشی گرفته است.
به روز و پر فروغ باشی همیشه