10/04/2007

مستان سلامت می کنند

رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می کنند
وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت می کنند
وان میر ساقی را بگو مستان سلامت می کنند
وان عمر باقی را بگو مستان سلامت می کنند
وان میر غوغا را بگو مستان سلامت می کنند
وان شور و سودا را بگو مستان سلامت می کنند
ای مه ز رخسارت خجل، مستان سلامت می کنند
وی راحت و آرام دل، مستان سلامت می کنند
ای جان جان، ای جان جان، مستان سلامت می کنند
اینجا یکی با خویش نیست، مستان سلامت می کنند
یک مست اینجا بیش نیست، مستان سلامت می کنند
ای آرزوی آرزو، مستان سلامت می کنند
آن پرده را بردار زو، مستان سلامت می کنند
(برای هشتصدمین سالگرد تولد مولانا)

21 comments:

Anonymous said...

از دیدن این شعر زیبا ناخواسته لبخند به لبم نشست. امیدوارم تمشک عزیز نیز با دیدن این شعر خاطراتی برایش تازه شود! توجه شایسته ی شما به موضوعات درخور تقدیر است

Nazy said...

Salam Alef Shin Jan! Welcome back. You are kind as usual. But I was hoping you would share a poem with us. Let's make this a poetry post again, to make us all feel happier under the circumstances. Taat-e shoma ghabool.

Anonymous said...

دوش رفتم در میان ِ مجلس ِ سلطان ِ خویش
بر کف ِ ساقی بدیدم در صُراحی جان ِ خویش‏
گفتمش ای جان ِ جان ِ ساقیان بهر خدا
پرکنی پیمانه‌ای و نشکنی پیمان خویش
خوش بخندید و بگفت ای ذوالکرم خدمت کنم
حرمتت دارم به حق و حرمت ایمان خویش
ساغری آورد و بوسید و نهاد او بر کفم
پر می ِ رخشنده همچون چهره‌ی رخشان خویش
سَجده کردم پیش او و درکشیدم جام را
آتشی افکند در من می ز آتشدان خویش
چون پیاپی کرد و بر من ریخت زان سان جامْ چند‏
آن می ِ چون زر سر ِ خُم برد اندر کان ِ خویش
از گل رخسار او سرسبز دیدم باغ خویش
ز ابروی چون سنبل او پخته دیدم نان خویش
بخت و روزی هر کسی اندر خراباتی روید
من کیَم غمخوارگی را یافتم من آن ِ خویش
نیست هر خُم لایق ِ می هین سر ِ خُم را ببند
تا برآرد خُم ِ دیگر ساقی از خُمدان ِ خویش‏
بس کنم تا میر ِ مجلس باز گوید با شما
داستان صد هزاران مجلس ِ پنهان ِ خویش
‏(مولانا؛ کلیّات شمس تبریزی)‏

بانوي جشنواره زمستان said...

Nazy aZz
I love Molana cause of his opinion obout "love". He said that "love" is full of happiness and I think so ...thanks for this excellent post.

Anonymous said...

آن جام بی چون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مکنون را بگومستان سلامت می کنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وام یار و همدم را بگومستان سلامت می کنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینارا بگومستان سلامت می کنند
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگومستان سلامت می کنند
-----------------------------------
از نظر من هر بیت شعر مولانا شور وحس حالب و منحصر به فردی داره

احسان الف said...

تصنیفی که پورناظری از این شعر ساخته را شینیده‌ای؟‌ شاهکار است.

Nazy said...

Thank you Banoo Neda. You are right. Where is your poem, though?

Nazy said...

Salam Ehsan Jan. Yes, that album is one of my favorites, full of memories. I listen to it all the time. Not to change the subject, but where is your poem?

Nazy said...

Thank you Alef Shin and Fari Jan. I read and re-read your poetry selections. Priceless and beautiful. Thank you.

Tameshk said...

Nazy Joonam
I am excited for another Poetry Post; Here is part of my exercise:

I don’t remember when it was that he called me “Janeh Janan”
Surly it was when he was younger and
I a child.
It was then that he called me:
“Janeh Janan”!

the complete version is up on Tameshk!

Nazy said...

Thank you sweet Tameshk! Your poem is gorgeous and full of love. Yes, it is uplifting, indeed. Thank you.

Tameshk said...

Oh Nazy joonam

I forgot to tell you: as A.Sh. predicted "Mastan Salamat Mikonand" was an evocative piece ;)

احسان الف said...

A couple of years ago I was asked to put together a booklet of poems for a bilingual poetry night in our school in Dallas, Texas. Tonight I referred to that booklet to pick the Rumi gazzal that I had there, together with its translation. But the booklet opened at a poem by Gheysar Aminpour. It is very touching and I'd like to share it here, in order to remin us that the fire that Rumi had in his heart survived generations, and is still burning in some contemporary poetic hearts.


"Even if you did not exist, I would create you
Like the desert thirst that creates mirage
...
You are a desire older than any response
With a question like you, who needs answer?"

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که قدیم‌تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟

By the way, the Rumi poem that I initially wanted to share is the one with this head line:
زهی عشق، زهی عشق، که ما راست خدایا

You can find its traslation and a lot more here:
http://www.rumionfire.com

Nazy said...

Thank you very much Ehsan Jan. Your selection is thoughtful and poignant and full of emotion. Thank you for accepting the invitation. An engineer with poetic interests is a delightful and welcome guest every time. Be good my friend.

Anonymous said...

شعر از حکیم نظامی گنجوی

خمسه‌ی نظامی مقابلم بود از حکیم گنجه خواستم که شعری برایت بدهد که اندکی از این آشوب‌ها بکاهد... این هم تحفه‌ی حکیم نظامی....

مناجات خردنامه‌‌ی اسکندری..

خدایا تویی بنده را دستگیر
بود بنده را از خدا ناگزیر
تویی خالق بوده و بودنی
ببخشای بر خاک بخشودنی
ببیشایش خویش یاریم ده
ز غوغای خود رستگاریم ده
ترا خواهم از هر مرادی که هست
که آيد به تو هر مرادی به دست
دلی را که از خود نکردی گمش
نه از چرخ ترسد نه از انجمش
چو تو هستی از چرخ و انجم چه باک
چو هست آسمان بر زمین ریز خاک
جهانی چنین خوب و خرم سرشت
حوالت چرا شد بقا بر بهشت
در آن روضه‌ی خوب کن جای ما
ببر نقش ناخوبی از رای ما
نه من چاره‌ی خویش دانم نه کس
تو دانی چنان کن که دانی و بس
طلبکار تو هر کسی بر امید
بکی در سیاه و یکی در سپید
نبینم من من آن زهره در خویشتن
که گویم ترا این و آن ده بمن
کنم حاجت از هر کسی جستجوی
چو یابم تو بخشنده باشی، نه اوی
تو مستعنی از هر چه در راه توست
نیاز همه سوی درگاه توست

بانوي جشنواره زمستان said...

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

Nazy said...

Shobeir, what an amazing poem! It is so beautiful and appropriate. Thank you my amazing friend!

Nazy said...

Neda Jan, khosh amadi! I know it has been difficult to leave comments, so I am grateful that you came. Thank you for that Molana poem. It is one of my favorite ones, because it is so melodic to cite aloud. Gorgeous! Thank you.

بانوي جشنواره زمستان said...

مي خواستم از کتاب شمسي که صد سال سن داره و يادگار يه دوست در راه دوره ، و من ارادت خاصي نسبت بهش دارم
يه غزل باز کنم و بنويسم اما متاسفانه سر کار کامنت رو خوندم و نوشتم
اين غزل نماد مولاناست براي من

Nazy said...

A hundred-year-old Shams! That's fabulous Neda Jan! I have a "Gozidehye Ghazaliat-e Shams" which is 24 years old. It's the Shafiee Kadkani annotation. There is a note in it in my hand-writing, which shows it was a gift from me to myself in 1362! It has traveled the world with me several times. I think I will keep this one and pass it along to my children. Hopefully, when it's 100 years old, it will still be in my family! Be good azizam.

بانوي جشنواره زمستان said...

Heee Heee ! I have "Gozidehye Ghazaliat-e Shams" too but it have 8 years old , I'll share picture of my " A hundred-year-old Shams " and مي تونم فال بگيرم برتون باهاش:D